کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    نباشدگرکمند موج تردستی حجابش را

    که می‌گیرد عنان شعلهٔ رنگ عتابش را

    ز برق جلوه‌اش آگه نی‌ام لیک اینقدر دانم

    که عالم چشم خفاشی‌ست نور آفتابش را

    به تدبیر دگر زان جلوه نتوان‌کام دل بردن

    غبار من مگر از پیش بردارد نقابش را

    به جای آبله یک غنچه دل دارم درتن وادی

    ندانم برکدامین خار افشانم گلابش را

    درین‌گلشن مپرسید از بهار اعتبار من

    چوگل آیینه‌ای دارم‌که خون‌کردند آبش را

    محیط شرم اگرآید به موج ناز شوخیها

    نگه خواباندن مژگان بود چشم حبابش را

    گل باغ محبت ناز شبنم برنمی‌دارد

    نمک‌از شوراشک خویش بس باشدکبابش را

    شکار تیغ نازم اوج عزت فرش اقبالم

    سر افتاده‌ای دارم‌که می‌بوسد رکابش را

    خرامش مصرع شوخ رمیدن در میان دارد

    نخواهم‌رفت اگراز خودکه‌می‌گوید جوابش‌را

    به‌ذوق امتحان‌آتش زدم درصفحهٔ هستی

    نقط ریز شراری چند دیدم انتخابش را

    به‌هر مژگان زدن چشمش تغافل ساغری دارد

    چه‌مخموری چه‌مستی پرده‌بسیاراست خوابش‌را

    چنان‌خشکی‌ست بیدل بحرامکان‌را که‌می‌بینم

    غبار افشاندنی چون دامن صحرا سحابش را

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha