کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    بی‌نشان حسنی‌که درس جلوه می‌خواند ز من

    عالمی بر هم زند تا رنگ‌ گرداند ز من

    نور غیر ازکسوت عریانی خورشید نیست

    چشم بند است اینکه او خود را بپوشاند ز من

    آبیار مزرع خاموشی‌ام اما چه سود

    شوق می‌کارد نفس تا ناله رویاند ز من

    شهپر عنقاست موج جوهر آیینه‌ام

    مزد آن صیقل ‌که تمثالی بخنداند ز من

    بر غبار الفت این دشت دست افشانده‌ام

    یأس می‌ترسم جنون را هم برون راند ز من

    هیچ صبح از عهدهٔ شامم نمی‌آید برون

    داغ ‌نومیدی مگر خورشید جوشاند ز من

    نخل یٱس از سوختنها دارد امید بهار

    کاش بی‌برگی پر پروانه رویاند ز من

    داغ شد از خجلت بنیاد من سیل فنا

    آنقدر گردی نمی‌یابد که بنشاند ز من

    سایه‌دار‌ان‌! به‌که دیگر بر ندارم سر ز خاک

    تا توانایی دل موری نرنجاند ز من

    چون حباب آیینه‌ام چشمی‌ست آنهم بی‌نگاه

    آه از آن روزی‌که حیرت دامن افشاند ز من

    در مقامی کا‌متحان گیرد عیار اعتبار

    مایه تمثالی‌ست‌گر آیینه بستاند ز من

    تا نجوشد سرمه ازخاکستر من چون سپند

    خامشی را هم محبت ناله می‌داند ز من

    بیدلم بیدل ز شرم سخت جانیها مپرس

    دور از آن در، خاک هم آب است اگر ماند ز من

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha