کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    متاع هستیی دارم مپرس از بود و نابودش

    به صد آتش قیامت می‌کنی ‌گر واکشی دودش

    به فهم مدعای حسرت دل سخت حیرانم

    نمی‌دانم چه می‌گوید زبان عجز فرسودش

    شبستان سیه‌بختی ندارد حاجت شمعی

    بس است از رنگ من آرایش فرش زر اندودش

    به تقلید سرشکم‌، ابر شوخی می‌کند اما

    ز بس‌ کم مایگی آخر فشاری می‌دهد جودش

    سلامت آرزو داری برو ترک سلامت‌ کن

    به ساحل موج این دریا شکستن می‌برد زودش

    نپنداری ز جام قرب زاهد نشئه‌ای دارد

    دلیل دوری است اینها که در یاد است معبودش

    خیال اندود هستی نقش موهومی‌ که من دارم

    به صد آیینه نتوان کرد یک تمثال مشهودش

    به زلفت شانه دستی می‌زند اما نمی‌داند

    کز افشاندن نگردد پاک دامان دل آلودش

    درین محفل رموز هیچکس پنهان نمی‌ماند

    سیاهی خوردن هر شمع روشن می‌کند دودش

    به هر بیحاصلی بیدل زیانکاران الفت را

    بضاعت دست افسوسست گر بر هم توان سو‌دش

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha