به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
نمیباشد تهی یک پرده از آهنگ تسخیرم
زهستی تا عدم پیچیده است آواز زنجیرم
چو خاکستر شوم، داغم به مرهم آشنا گردد
گداز خویش دارد چون تب اخگر تباشیرم
جبین از آستان سینه صافان برنمیدارم
چو حیرت آب این آیینهها کردهست تسخیرم
چرا صیاد چیند دامن ناز از غبار من
که چون آبگهر رنگی ندارد خون نخجیرم
دم پیری سواد ناامیدی کردهام روشن
غبار زندگی چون مو نمودارست ازین شیرم
ببینم تا کجا تسکین رسد آخر به فریادم
درین محفل نفس عمریست از دل میکشد تیرم
غباری هم ز من پیدا نشد در عرصهٔ امکان
جهان آیینه و من مردهٔ یک آه تاثیرم
فلک صد سال میباید که خم بر گردنم بندد
به این فرصت که تا سر در گریبان بردهام سیرم
ز بس دارد دماغ همتم ننگ گرفتنها
اگرتا حشر گم باشم سراغ خود نمیگیرم
دم عیسی سحر در آستین کلک نقاشی
که پرواز نفس دارد به یادش رنگ تصویرم
فنای جسم میگوبند حشری درکمین دارد
خجالت مزد ناکامی به مردن هم نمیمیرم
تب و تاب نفس صید کشاکش داردم بیدل
گرفتارم نمیدانم به دست کیست زنجیرم
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.