کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    سجدهٔ خواریست آب رو پی نان ریختن

    این عرق را بی‌جبین بر خاک نتوان ریختن

    بهر یک شبنم درین‌ گلشن نفسها سوخت صبح

    سهل‌ کاری نیست رنگ چشم‌ گریان ریختن

    گرد آثار تعین خجلت آزادگی‌ست

    چین پیشانی نمی‌زیبد به دامان ریختن

    منعمان روزی دو باید دست احسان وا کنند

    خاک‌ بر ابری ‌که ‌کرد امساک باران ریختن

    این غنا و فقر یاران وضع خاکی بیش نیست

    ساعتی بر باد رفتن بعد از آن‌شان ریختن

    هر قدم چون شمع فکر خویش درپیش است و بس

    دامنی برچیده باید درگریبان ربختن

    عمرها شد گرد مجنون می‌کند ناز غزال

    خاک ما را نیز باید در بیابان ریختن

    صد تمنا سوخت تا داغ دلی آمد به‌دست

    هیچکس این شمع نتوانست آسان ربختن

    کشتگانت درکجا ریزند آب روی شرم

    برد حیرانی ز خون این شهیدان ریختن

    خاک راه انتظارت نم کشید از انفعال

    ما فشاندیم اشک می‌بایست مژگان ریختن

    ای ادب‌سنج وفاگر قدردان ناله‌ای

    شرم دار از نام آتش در نیستان ربختن

    ما نفهمیدیم‌ کاینجا نام هستی نیستی است

    از بنای هر عمارت بود خندان ریختن

    بوی شوقی برده‌ام درکارگاه انتظار

    کز غبارم می‌توان بنیاد کنعان ریختن

    صنعت پیری مرا نقاش حسرتخانه‌کرد

    چون صدف صد رنگ خون خوردم ز دندان ریختن

    دور گردون از وقار اهل درد آگه نشد

    ورنه دل بایست ازکوه بدخشان ریختن

    پاس ناموس دلم در پردهٔ شرم آب‌کرد

    دانه‌ای دارم‌که نتوان پیش مرغان ریختن

    دم مزن از عشق بیدل در هوسناکان لاف

    آب این آتش به این خاشاک نتوان ریختن

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha