بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴۱۳: سجدهٔ خواریست آب رو پی نان ریختن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سجدهٔ خواریست آب رو پی نان ریختن این عرق را بی جبین بر خاک نتوان ریختن بهر یک شبنم درین گلشن نفسها سوخت صبح سهل کاری نیست رنگ چشم گریان ریختن گرد آثار تعین خجلت آزادگی ست چین پیشانی نمی زیبد به دامان ریختن منعمان روزی دو باید دست احسان وا کنند خاک بر ابری که کرد امساک باران ریختن این غنا و فقر یاران وضع خاکی بیش نیست ساعتی بر باد رفتن بعد از آن شان ریختن هر قدم چون شمع فکر خویش درپیش است و بس دامنی برچیده باید درگریبان ربختن عمرها شد گرد مجنون می کند ناز غزال خاک ما را نیز باید در بیابان ریختن صد تمنا سوخت تا داغ دلی آمد به دست هیچکس این شمع نتوانست آسان ربختن کشتگانت درکجا ریزند آب روی شرم برد حیرانی ز خون این شهیدان ریختن خاک راه انتظارت نم کشید از انفعال ما فشاندیم اشک می بایست مژگان ریختن ای ادب سنج وفاگر قدردان ناله ای شرم دار از نام آتش در نیستان ربختن ما نفهمیدیم کاینجا نام هستی نیستی است از بنای هر عمارت بود خندان ریختن بوی شوقی برده ام درکارگاه انتظار کز غبارم می توان بنیاد کنعان ریختن صنعت پیری مرا نقاش حسرتخانه کرد چون صدف صد رنگ خون خوردم ز دندان ریختن دور گردون از وقار اهل درد آگه نشد ورنه دل بایست ازکوه بدخشان ریختن پاس ناموس دلم در پردهٔ شرم آب کرد دانه ای دارم که نتوان پیش مرغان ریختن دم مزن از عشق بیدل در هوسناکان لاف آب این آتش به این خاشاک نتوان ریختن بیدل دهلوی