کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    نور جان در ظلمت آباد بدن گم کرده‌ام

    آه ازین یوسف‌ که من در پیرهن ‌گم‌کرده‌ام

    وحدت از یاد دویی اندوه‌ کثرت می‌کند

    در وطن ز اندیشهٔ غربت وطن گم کرده‌ام

    چون نم اشکی که از مژگان فرو ریزد به خاک

    خویش را در نقش پای خویشتن‌ گم‌ کرده‌ام

    از زبان دیگران درد دلم باید شنید

    کز ضعیفها چو نی راه سخن‌ گم‌ کرده‌ام

    موج دریا در کنارم از تک و پویم مپرس

    آنچه من گم کرده‌ام نایافتن گم کرده‌ام

    گر عدم حایل نباشد زندگی موهوم نیست

    عالمی را در خیال آن دهن گم کرده‌ام

    تا کجا یارب نوی دوزد گریبان مرا

    چون گل اینجا یک جهان دلق کهن گم کرده‌ام

    عمرها شد همچو نال خامه میپیچم به خوابش

    پیکر چون رشته‌ای در پیرهن گم کرده‌ام

    شوخی پرواز من رنگ بهار نازکیست

    چون پر طاووس خود را در چمن‌ گم‌ کرده‌ام

    چون نفس از مدعای جست و جو آگه نی‌ام

    اینقدر دانم‌ که چیزی هست و من‌ گم‌ کرده‌ام

    هیچ جا بیدل سراغ رنگهای رفته نیست

    صد نگه چون شمع در هر انجمن‌ گم‌ کرده‌ام

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha