به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
ز بس دامان ناز افشاند زلف عنبر افشانش
خط مشکین دمید آخر ز موج گرد دامانش
ز جوش شوخی چشم تماشا میکند پنهان
به طوق قمریان نقش قدم سرو خرامانش
در آن محفلکه شوق آیینهٔ اسرار میگردد
ندارد دل تپیدن غیر چشمکهای پنهانش
ز دل یکباره دشوار است قطع التفات او
نگاهش بر نمیگردد اگر برگشت مژگانش
شکست موج دارد عرض بیپروایی دریا
من و آرایش رنگیکزو بستند پیمانش
به این رنگست اگر حیرت حضور قاتل ما را
نیاراید روانی محمل خون شهیدانش
ز فیض عشق دارد محو آن دیدار سامانی
که صد آیینه باید ریخت از یک چشم حیرانش
فلکگر نسخهٔ جمعیت امکان زند بر هم
تو روشنکن سواد سطری از زلف پریشانش
دل بیمدعا یعنی بیاض سادهای دارم
به آتش میبرم تا صفحهای سازم زرافشانش
وجودم در عدم شاید به فکر خویش پردازد
که آتش غیر خاکستر نمیباشدگریبانش
درین گلزار حیرت هرکه بسمل میشود بیدل
چو اشک دیدهٔ شبنم تپیدن نیست امکانش
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.