کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    بی‌خلل نگذاشت گل را صنعت اجزای خویش

    بهر مینا سنگها زد کوه بر مینای خویش

    هرزه باید تاخت عمری در تلاش عافیت

    تا توان از سیر زانو تیشه زد بر پای خویش

    هر نفس آوارهٔ فکر کنار دیگریم

    قطرهٔ ما را هوس نگذاشت در دربای خویش

    عالم انس از فراموشان وحشت مشربی‌ست

    گردباد این گل به سر زد آخر از صحرای خویش

    بار نومیدی به دوشم همچو شمع افتاده است

    باید ای یاران سر افکندن ز گردن‌های خویش

    تا بر آید از فشار تنگی این انجمن

    هرکه هست از خویش خالی می‌نماید جای خویش

    دل هزار آیینه روشن کرد اما پی‌نبرد

    فطرت بی‌نور ما بر معنی پیدای خویش

    رفته‌ایم از خویش و حسرت‌ها فراهم کرده‌ایم

    عالم طول امل جمع است در شبهای خویش

    هر کجا خواهی رسید امروز در پیش و پس است

    وای بر تو گر نباشی محرم فردای خویش

    رنگ و بو چون غنچه‌ات آخرگریبان می‌درد

    این قباها تنگ نتوان دوخت بر بالای خویش

    صد قیامت گر بر آید بر نخواهد آمدن

    عاشق از ذوق طلب‌، معشوق از استغنای خویش

    بیدل از افسانه‌ات عمری‌ست گوشم پر شده‌ست

    یک نفس تن زن‌ که ازخود بشنوم غوغای خویش

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha