بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۰: نباشدگرکمند موج تردستی حجابش را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نباشدگرکمند موج تردستی حجابش را که می گیرد عنان شعلهٔ رنگ عتابش را ز برق جلوه اش آگه نی ام لیک اینقدر دانم که عالم چشم خفاشی ست نور آفتابش را به تدبیر دگر زان جلوه نتوان کام دل بردن غبار من مگر از پیش بردارد نقابش را به جای آبله یک غنچه دل دارم درتن وادی ندانم برکدامین خار افشانم گلابش را درین گلشن مپرسید از بهار اعتبار من چوگل آیینه ای دارم که خون کردند آبش را محیط شرم اگرآید به موج ناز شوخیها نگه خواباندن مژگان بود چشم حبابش را گل باغ محبت ناز شبنم برنمی دارد نمک از شوراشک خویش بس باشدکبابش را شکار تیغ نازم اوج عزت فرش اقبالم سر افتاده ای دارم که می بوسد رکابش را خرامش مصرع شوخ رمیدن در میان دارد نخواهم رفت اگراز خودکه می گوید جوابش را به ذوق امتحان آتش زدم درصفحهٔ هستی نقط ریز شراری چند دیدم انتخابش را به هر مژگان زدن چشمش تغافل ساغری دارد چه مخموری چه مستی پرده بسیاراست خوابش را چنان خشکی ست بیدل بحرامکان را که می بینم غبار افشاندنی چون دامن صحرا سحابش را بیدل دهلوی