کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    عاقبت‌در حلقهٔ‌آن زلف‌، دل جا می‌کند

    عکس در آیینه راه شوخیی وامی‌کند

    غمزهٔ وحشی مزاجت در دل مجروح من

    زخم ناخن را خیال موج دریا می‌کند

    سطر آهی تا نمایان شد دل از جا رفته است

    خامهٔ الفت نمی‌دانم چه انشا می‌کند

    گه تغافل می‌تراشد گاه نیرنگ نگاه

    جلوه را آیینهٔ ما سخت رسوا می‌کند

    دامن مستی به آسانی نمی‌آید به دست

    باده خونها می‌خورد تا نشئه پیدا می‌کند

    در زیان خویش ‌کوش ای آنکه خواهی نفع خلق

    مومیایی هم شکست خود تمنا می‌کند

    غنچه می‌گویدکه ای در بندکلفت‌ماندگان

    عقدهٔ دل را همین آشفتگی وامی‌کند

    :نیست موجودی‌که نبود غرقهٔ‌گرداب وهم

    بحر هم عمری‌ست دست موج بالا می‌کند

    هستی بیحاصل ما بسکه مشتاق فناست

    هرکه‌ گردد خاک دل اندیشهٔ ما می‌کند

    خاکساران تا کجا دارند پاس آبرو

    سایه را از عاجزی هرکس ته پا می‌کند

    آشیان الفت دل چون نفس در راه ماست

    ورنه ما را اینقدر پرواز عنقا می‌کند

    در بیابان طلب بیدل تأمل رهزن است

    کار امروز ترا اندیشه فردا می‌کند

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha