کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    ای دلت صیاد راز، از لب مده بیرون نفس

    کز خموشی رشته می‌بندد به صد مضمون نفس

    با خیال از حسن محجوب تو نتوان ساختن

    حیرتم در دل مگر آیینه دزدد چون نفس

    چشم ‌مخمور تو هر جا سرخوش ‌دور حیاست

    نشئه خون ‌کرده‌ست در رنگ می ‌گلگون نفس

    طبع دانا را خموشی به‌ که ‌گوهر در محیط

    از حبابی بیش نبود گر دهد بیرون نفس

    تا ز خودداری برون آیی طریق درد گیر

    چون رسد در کوچهٔ نی می‌شود محزون نفس

    ساز هستی اقتضای دوری تحقیق داشت

    موج را آخر برآورد از دل جیحون نفس

    لاف عزت تا کجا بر باد اقبالت دهد

    ای سحر زین بیش نتوان برد بر گردون نفس

    جز به زیر خاک آواز کرم نتوان شنید

    اغنیا از بسکه دزدیدند چون قارون نفس

    زندگی پر وحشی است ای بیخبر هشیار باش

    بهر تسخیر هوا تا کی‌ کند افسون نفس

    دل مقامی نیست‌ کانجا لنگر اندازد کسی

    از خیال خانهٔ آیینه بگذر چون نفس

    درد انشا می‌کند کسب کمال عاجزان

    مصرع آهی‌ست بیدل‌ گر شود موزون نفس

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha