بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷۵۱: ای دلت صیاد راز، از لب مده بیرون نفس
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای دلت صیاد راز، از لب مده بیرون نفس کز خموشی رشته می بندد به صد مضمون نفس با خیال از حسن محجوب تو نتوان ساختن حیرتم در دل مگر آیینه دزدد چون نفس چشم مخمور تو هر جا سرخوش دور حیاست نشئه خون کرده ست در رنگ می گلگون نفس طبع دانا را خموشی به که گوهر در محیط از حبابی بیش نبود گر دهد بیرون نفس تا ز خودداری برون آیی طریق درد گیر چون رسد در کوچهٔ نی می شود محزون نفس ساز هستی اقتضای دوری تحقیق داشت موج را آخر برآورد از دل جیحون نفس لاف عزت تا کجا بر باد اقبالت دهد ای سحر زین بیش نتوان برد بر گردون نفس جز به زیر خاک آواز کرم نتوان شنید اغنیا از بسکه دزدیدند چون قارون نفس زندگی پر وحشی است ای بیخبر هشیار باش بهر تسخیر هوا تا کی کند افسون نفس دل مقامی نیست کانجا لنگر اندازد کسی از خیال خانهٔ آیینه بگذر چون نفس درد انشا می کند کسب کمال عاجزان مصرع آهی ست بیدل گر شود موزون نفس بیدل دهلوی