کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    از لب خامش زبان واماندهٔ کام است و بس

    بال از پرواز چون ماند آشیان دام است و بس

    مرکز تسخیر دل جز دیده نتوان یافتن

    گوش‌مینا حلقه‌ای گر دارد آن جام است وبس

    تا نفس باقی‌ست نتوان بست بال احتیاج

    این غناهایی‌که ما داربم ابرام است و بس

    از نشان ‌کعبهٔ مقصود آگه نیستم

    اینقدر دانم که هستی‌ساز احرام است و بس

    وادی امکان ندارد دستگاه وحشتم

    هر طرف جولان‌ کند نظاره یک گام است و بس

    بسته است از موی چینی صورتم نقاش صنع

    صبح ایجادم همان ‌گل‌ کردن شام است و بس

    دستگاه ما و من چون صبح برباد فناست

    صحن این‌ کاشانه‌ها یکسر لب بام است و بس

    کاش از خجلت شرارم برنمی‌آمد ز سنگ

    سوختم از شرم آغازی که انجام است و بس

    برپر عنقا تو هر رنگی‌که می‌خواهی ببند

    صورت آیینهٔ هستی همین نام است و بس

    بیش از این نتوان به افسون محبت زیستن

    داغم از اندیشهٔ وصلی‌ که پیغام است و بس

    پختگی دیگ سخن را باز می‌دارد ز جوش

    تا خموشی ‌نیست بیدل مدعا خام‌ است و بس

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha