کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    عمری خیال پخت سر گیر و دار مغز

    زین جوز پوچ هیچ نشد آشکار مغز

    در ستر حال‌ کسوت فقری ضرورت است

    پیدا کند ز پوست مگر پرده‌دار مغز

    زهر است الفت از نگه چشم خشمناک

    بادام تلخ را ندهد اعتبار مغز

    مخموری می آفت‌، نقدی‌ست‌هوش دار

    کز سرگرانیت نشود سنگسار مغز

    سرمایهٔ طبیعت بی‌درد کینه است

    نتوان ز سنگ یافت به غیر از شرار مغز

    سختی کشند چرب‌سرشتان روزگار

    از زخم سنگ چاره ندارد چهار مغز

    دون‌همتی ‌که ساخت ز معنی به لفظ پوچ

    چون سگ بر استخوان نکند اختیار مغز

    درخورد عرض جوهر هر چیز موقعی است

    در استخوان‌ گو چه فروشد عیار مغز

    اسرار در طبیعت کم‌ظرف آفت است

    از استخوان بسته برآرد دمار مغز

    منعم همان ز پهلوی جا هست تازه‌رو

    تاگوشت فربه است بود شیرخوار مغز

    از بس به ذوق آتش عشقت‌ گداختیم

    شد استخوان ما همه تن شمع‌وار مغز

    در هر سری‌ که شور هوای تو جاکند

    مانند بوی غنچه نگیرد قرار مغز

    بیدل ز بس ضعیف مزاجیم همچو نی

    از استخوان ما نشود آشکار مغز

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha