بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷۲۲: عمری خیال پخت سر گیر و دار مغز
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عمری خیال پخت سر گیر و دار مغز زین جوز پوچ هیچ نشد آشکار مغز در ستر حال کسوت فقری ضرورت است پیدا کند ز پوست مگر پرده دار مغز زهر است الفت از نگه چشم خشمناک بادام تلخ را ندهد اعتبار مغز مخموری می آفت ، نقدی ست هوش دار کز سرگرانیت نشود سنگسار مغز سرمایهٔ طبیعت بی درد کینه است نتوان ز سنگ یافت به غیر از شرار مغز سختی کشند چرب سرشتان روزگار از زخم سنگ چاره ندارد چهار مغز دون همتی که ساخت ز معنی به لفظ پوچ چون سگ بر استخوان نکند اختیار مغز درخورد عرض جوهر هر چیز موقعی است در استخوان گو چه فروشد عیار مغز اسرار در طبیعت کم ظرف آفت است از استخوان بسته برآرد دمار مغز منعم همان ز پهلوی جا هست تازه رو تاگوشت فربه است بود شیرخوار مغز از بس به ذوق آتش عشقت گداختیم شد استخوان ما همه تن شمع وار مغز در هر سری که شور هوای تو جاکند مانند بوی غنچه نگیرد قرار مغز بیدل ز بس ضعیف مزاجیم همچو نی از استخوان ما نشود آشکار مغز بیدل دهلوی