به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
دلم چو غنچه در آغوش عافیت تنگ است
ز خواب ناز سرم چونگهر ته سنگ است
نمیتوان طرف خوب و زشت عالم بود
خوشا طبیعت آیینهای که در زنگ است
به هستی از اثر نیستی مشو غافل
بهار حادثه یکسر شکستن رنگ است
اگر تو پای به دامنکشیدهای خوش باش
که غنچه را نفس آرمیده در چنگ است
به این دو روزه، نمودیکه در جهان داربم
نشان ما عرق شرم و نام من ننگ است
ز غنچه خسبی اوراق گل توان دانست
که جایخواب فراغت درین چمن تنگ است
بهار کرد خطت مفت جلوه، شوخی ناز
طراوت رگ گل دام عشرت رنگ است
به وادیی که تحیر دلیل مقصد ماست
ز اشک تا به چکیدن هزار فرسنگ است
نزاکت خط شوخ تو در نظر داربم
به چشم ما رگ گل یک قلم رگ سنگ است
چو گفتگو به میان آمد آشتی برخاست
میان کام و زبان نیز در سخن جنگ است
غبار الفت اسباب دام غفلت ماست
تصور مژه بر صافی نگه زنگ است
زحرف زهد به میخانه دم مزن بیدل
که تار سبحه درین بزم خارج آهنگ است
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.