کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    راه فضولی ما هم در ازل حیا زد

    تا چشم باز کردیم مژگان به پشت پا زد

    صبحی زگلشن راز بوی نفس جنون‌ کرد

    برهردماغ چون‌گل صد عطسه زین هوا زد

    دل داغ بی‌نصیبی است از غیرت فسردن

    دست که دامن ناز بر آتش حنا زد

    سررشتهٔ نفس نیست چندان‌ کفیل طاقت

    گر دل‌گره ندارد بر طبع ما چرا زد

    در نیم‌ گردش رنگ دور نفس تمام است

    جام هوس نباید بر طاق‌ کبریا زد

    تا دل ازین نیستان یک ناله‌وار برخاست

    چون ‌بند نی ضعیفی ‌صد تکیه ‌بر عصا زد

    آرایش تحیر موقوف دستگاهیست

    راه هزار جولان دامان نارسا زد

    افلاس در طبایع بی‌شکوه فلک نیست

    ساغر دمی ‌که بی می‌ گردید بر صدا زد

    درکارگاه تقدیر دامان خامشی گیر

    از آه و ناله نتوان آتش درین بنا زد

    با گرد این بیابان عمریست هرزه تازیم

    در خواب ناز بودیم بر خاک ما که پا زد

    آیینه در حقیقت تنبیه خودپرستی است

    با دل دچارگشتن ما را به روی ما زد

    بیدل بهار امکان رنگی نداشت چندان

    دستی که سودم از یأس بر گل تپانچه‌ها زد

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha