کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    طالعم زلف یار را ماند

    وضع من روزگار را ماند

    دل هوس تشنه است ورنه سپهر

    کاسهٔ زهر مار را ماند

    نفس من به این فسرده‌ دلی

    دود شمع مزار را ماند

    بسکه بی‌دوست داغ سوختنم

    گلخنم لاله‌زار را ماند

    خار دشت طلب ز آبله‌ام

    مژهٔ اشکبار را ماند

    نقش پایم به وادی طلبت

    دیدهٔ انتظار را ماند

    عجزم از وضع خود سری واداشت

    ناتوانی وقار را ماند

    یار در رنگ غیر جلوه‌ گر است

    هم چو نوری‌ که نار را ماند

    جگر چاک صبح و دامن شب

    شانه و زلف یار را ماند

    عزلت آیینه‌دار رسواییست

    این نهان آشکار را ماند

    نیک در هیچ حال بد نشود

    گل محال است خار را ماند

    با دو عالم مقابلم‌ کردند

    حیرت آیینه‌دار را ماند

    مایهٔ بیغمی دلی دارم

    که چو خون شد بهار را ماند

    هر چه‌ از جنس‌ نقش پا پیداست

    بیدل خاکسار را ماند

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha