کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    سر هرکس زگلی پر زده است

    گل ندانست چه برسر زده است

    گر بوذ آینه منظور بتان

    چشم ما هم مژه‌ کمتر زده است

    لغز میکده عجز رساست

    پای پر آبله ساغر زده است

    بی‌رخش نام تماشا مبرید

    بو نکاهم مژه نشنر زده است

    با دل جمع همان می‌سوزم

    شعله اینجا در اخگر زده است

    شمع گر سیرگریبان دارد

    فال پروانه ته پر زده است

    تا رهی واشود ز قد دوتا

    زندگی حلقه بر این در زده است

    شوفم از نبامه‌بران مببتغنی‌ست

    رنگ ما پر به ‌کبوتر زده ‌است

    گره دل ز که جوید ناخن

    دستهای همه قیصر زده است

    ناله‌گر مشق جنون می‌خواهد

    شش جهت صفحهٔ مسطر زده است

    غافل از طعن کس آگاه نشد

    بر رگ مرده ‌که نشتر زده است

    ناکجا زحمت امید بریم

    نفس این بال مکرر زده است

    نیست آتش که زجا برخیزد

    دل بیمار به بستر زده است

    فقر آزادی بی‌ساخته‌ای‌سث

    کوتهی دامن ما بر زده است

    این سخن نیست‌ که یارا‌ن فهمند

    عبرت ازبیدل ما سر زده است

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha