به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
روزگاری شد که دل با داغ هجران خو گرفت
از نصیحت باز کی گردد دلی کان خو گرفت
مشکل ست آزاد بودن، دل که با دلبر نشست
مردنست، از تن، جدایی دل که با جان خو گرفت
عقل بیرون شد ز من، پرسیدمش کین چیست،گفت
ما که هوشیاریم با دیوانه نتوان خو گرفت
من شبی چون کوه دارم زین دل کوتاه روز
خرم آن ذره که با خورشید تابان خو گرفت
طاقت رویت ندارم، گر چه می دانم از آنک
چشم بی اقبال من با پای دربان خو گرفت
طاقت رویت ندارم، گر چه می دانم، از آنک
آگهی کی دارد از اسکندر تشنه جگر
خضر تنها خوار کو با آب حیوان خو گرفت
دل به زلفت ماند، ازو بوی مسلمانی مجو
زان که عمری رفت کاندر کافر ستان خو گرفت
گر خیالت مونس دل شد مرا، بازش مدار
هم به من بگذار کین یوسف به زندان خو گرفت
مردمان گویند خسرو چونی از سر کو ب عشق
چون بود، گویی که آن با زخم چوگان چو گرفت
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.