به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
زان گل که اندکی بته مشک ناب شد
بسیار خلق از مژه در خون خضاب شد
در خردگیش دیدم و گفتم که مه شوی
او خود برای سوزش خلق آفتاب شد
آن سادگی که داشت، به سرخی شدش به دل
قندی که داشت نیشکر او، شراب شد
بهر خدا دگر به دل من گذر مکن
ای چشمه حیات که خون من آب شد
جز بوی خون نیامد از او در دماغ من
از زلف او گهی که جهان مشک ناب شد
ای پندگوی، نزد تو سهل است عشق،لیک
مسکین کسی که جان و دل او خراب شد
دی در چمن شدم بگشاید مگر دلم
آهی زدم که آن همه گلها گلاب شد
در خواب پیش چهره خسرو پدید گشت
سلطان گذشت و قصه ما نقش آب شد
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.