به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
مهی گذشت که چشمم خبر ز خواب ندارد
مرا شبی ست سیه رو که ماهتاب ندارد
به جان دوست که مرده هزار بار به از من
که باری از دل بدخوی من عذاب ندارد
تو ای که با مه من خفته ای به ناز، شبت خوش
منم که روز مراد من آفتاب ندارد
چه گویمت که بخوابم بس است دیدن رویت
مخند بیهده بر بیدلی که خواب ندارد
نه عقل ماند و نه دانش، نه صبر ماند و نه طاقت
کسی چنین دل بیچاره خراب ندارد
به کوی تو همه روی زمین به گریه بنشستم
هنوز بر در تو روی زردم آب ندارد
ز حال خسرو پرسی، چه پرسیش که ز حیرت
به پیش روی تو جز خامشی جواب ندارد
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.