به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
دیده با تو چو هم نظر گردد
ناوک فتنه را سپر گردد
هر که از درد عشق بی خبر است
چون ترا دید با خبر گردد
زلف روزی که بر رخت گذرد
سایه از چاشت بیشتر گردد
تا خیالت درون خانه بود
صبر می کن، برون در گردد
کیمیایی ست آتش عشقت
که ازان روی بنده زر گردد
قصه من دراز شد ز غمت
ور بگویم، درازتر گردد
می خورم غم به یادت، اما زهر
کی به یاد شکرشکر گردد
من ز برگشتن تو می میرم
زان نمیرم که عمر برگردد
خسرو از کاهش تو شد نی خشک
بوسه ای ده که نیشکر گردد
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.