کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    دلی کاو عاشق روییست در گلزار نگشاید

    گر کاندر دل یاری ست از اغیار نگشاید

    رو، ای باد و تماشا دیگران را بر بسوی گل

    که ما را غنچه پر خون است، در گلزار نگشاید

    چه طالع دارم این کز آسمان یک کاروان غم

    که آید بر زمین، جز بر دل من بار نگشاید

    مرا در کار خود کند است دندان، زان ترش ابرو

    بدین دندان که من دارم گره از کار نگشاید

    اسیر کفر گیسوی صنم چون برهمن باید

    که گر رگهای او بگسلد گره زنار نگشاید

    زند بسیار لاف زهد و تقوی پارسا، لیکن

    همان بهتر که چشم خود در آن رخسار نگشاید

    به جرم عشق اگر کافر کنندم خلق گو، می کن

    مرا باری زیان هرگز به استغفار نگشاید

    چه ساعت بود آن کاندر رخ او سرخ شد چشمم

    که جز خون هر دمی زین دیده بیدار نگشاید

    دل خود با در و دیوار خالی می کند خسرو

    بمیرد گر غم خود با در و دیوار نگشاید

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha