کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    شاه حسنی وز متاع نیکویی داری فراغی

    زیبدت گر می کنی بر حال مسکینان دماغی

    داغ هجرانم نه بس، خالم ز رخ هم می نمایی

    چند سوزم، وه که داغی می نهی بالای داغی

    گه به من دزدیده بینی گه به دزدی خویشتن را

    نزد من جان دادن است این، نزد یاری نیست لاغی

    بهر این حاجت که بوک آیی شبی بر من چو شاهی

    می نهم از سوز دل شبها به هر مشهد چراغی

    آب چشمم گفت حالم بر درت زان پس تو دانی

    هم تو می دانی که نبود بر رسولان جز بلاغی

    غنچه دل پاره پاره گرددم چون یادم آید

    آنک بودم با گل خندان خود روزی به باغی

    چند گوییدم که رفت از گریه چشمت، سرمه ای کن

    من برین ظالم همی خواهم به جای سرمه داغی

    هست نالان سوخته جانم مرم، ای کبک رعنا

    گر ز مردار استخوانی بشنوی بانگ کلاغی

    عقل و هوش الحمدلله رفت، ازین پس ما و عشقت

    یافت چون خسرو ز صحبتهای بی دردان فراغی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha