امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۹۷۸: شاه حسنی وز متاع نیکویی داری فراغی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شاه حسنی وز متاع نیکویی داری فراغی زیبدت گر می کنی بر حال مسکینان دماغی داغ هجرانم نه بس، خالم ز رخ هم می نمایی چند سوزم، وه که داغی می نهی بالای داغی گه به من دزدیده بینی گه به دزدی خویشتن را نزد من جان دادن است این، نزد یاری نیست لاغی بهر این حاجت که بوک آیی شبی بر من چو شاهی می نهم از سوز دل شبها به هر مشهد چراغی آب چشمم گفت حالم بر درت زان پس تو دانی هم تو می دانی که نبود بر رسولان جز بلاغی غنچه دل پاره پاره گرددم چون یادم آید آنک بودم با گل خندان خود روزی به باغی چند گوییدم که رفت از گریه چشمت، سرمه ای کن من برین ظالم همی خواهم به جای سرمه داغی هست نالان سوخته جانم مرم، ای کبک رعنا گر ز مردار استخوانی بشنوی بانگ کلاغی عقل و هوش الحمدلله رفت، ازین پس ما و عشقت یافت چون خسرو ز صحبتهای بی دردان فراغی امیر خسرو دهلوی