به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
دیدم چو آفتابی در سایه کلاهش
سایه گرفته مه را زان طره سیاهش
از بس که در کلاهش بر دوختم دو دیده
بادامه ای نشاندم بر پسته کلاهش
او چشم داشت بر من، من زلف او گرفتم
تا بو که زنده مانم زان غمزه در پناهش
دل رفت و در زنخدانش آواز دادم او را
گفت اینکم معلق در نیمه راه چاهش
بنوشت عارضش خط از بهره عرض خوبی
آنکه به گرد عارض صف می کشد سپاهش
من چشم می نیارم کز وی نگاه دارم
یارب مگر تو داری از چشم من نگاهش!
کرد آن گنه که خسرو بخشیده خواست بوسی
بخشید نیست، جانا، گر هست این گناهش
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.