به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
بنشست عشق یار به جانم چنان درون
کز عافیت نماند نشانی در آن درون
خوناب گشت و کشته نمی گرددم هنوز
آن آتشی که هست درین استخوان درون
هر کس زدی ز مردن فرهاد داستان
ما نیز آمدیم در این داستان درون
یارب، کسی بد که زبانم برون کشد
یک دم ز ناله می نرود از دهان درون
گفتم چو دیدمش که به جانش درون کشم
او رفت بی اجازت من خود به جان درون
در هر دلی که در نرود دلبری بسوز
آتش به خانه اش که نشد میهمان درون
خوش وقت آن زمان که بود گاه مردنم
آن بت در آید از در من ناگهان درون
مردم بر آستان و نرفتم درون، کنون
خاکم نگر که باد برد ز آستان درون
ای مرغ جان، بخند یکی تا برون پرد
مرغی که برنشست در این آشیان درون
گفتی که خسروا، به دلم جای کرده ای
خشنودم، از درم نبری که یک زمان درون
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.