امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۵۷۸: بنشست عشق یار به جانم چنان درون
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بنشست عشق یار به جانم چنان درون کز عافیت نماند نشانی در آن درون خوناب گشت و کشته نمی گرددم هنوز آن آتشی که هست درین استخوان درون هر کس زدی ز مردن فرهاد داستان ما نیز آمدیم در این داستان درون یارب، کسی بد که زبانم برون کشد یک دم ز ناله می نرود از دهان درون گفتم چو دیدمش که به جانش درون کشم او رفت بی اجازت من خود به جان درون در هر دلی که در نرود دلبری بسوز آتش به خانه اش که نشد میهمان درون خوش وقت آن زمان که بود گاه مردنم آن بت در آید از در من ناگهان درون مردم بر آستان و نرفتم درون، کنون خاکم نگر که باد برد ز آستان درون ای مرغ جان، بخند یکی تا برون پرد مرغی که برنشست در این آشیان درون گفتی که خسروا، به دلم جای کرده ای خشنودم، از درم نبری که یک زمان درون امیر خسرو دهلوی