امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۸۹۴: مهی گذشت که چشمم خبر ز خواب ندارد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مهی گذشت که چشمم خبر ز خواب ندارد مرا شبی ست سیه رو که ماهتاب ندارد به جان دوست که مرده هزار بار به از من که باری از دل بدخوی من عذاب ندارد تو ای که با مه من خفته ای به ناز، شبت خوش منم که روز مراد من آفتاب ندارد چه گویمت که بخوابم بس است دیدن رویت مخند بیهده بر بیدلی که خواب ندارد نه عقل ماند و نه دانش، نه صبر ماند و نه طاقت کسی چنین دل بیچاره خراب ندارد به کوی تو همه روی زمین به گریه بنشستم هنوز بر در تو روی زردم آب ندارد ز حال خسرو پرسی، چه پرسیش که ز حیرت به پیش روی تو جز خامشی جواب ندارد امیر خسرو دهلوی