به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
باز عشق تو مرا مژده رسوایی داد
فتنه را عهده کار من شیدایی داد
غم تو در دل شبها به دل خویش خورم
کاین خورش بیشتری ذوق به تنهایی داد
چه حد وصل مرا، بین که چو من چند مگس
جان شیرین به دکان چو تو حلوایی داد
ای که گوییم شکیبا شو و در گوشه نشین
دل بباید که توان داد شکیبایی داد
سنگ هر طفل به رویم گل شادیست که عشق
هدفم بر زد و بس جلوه رسوایی داد
بوی خون زد ز صبا کامد ازان وقتش خوش
که نشان دل آواره هر جایی داد
شد به دیوانگی زلف بتان، هر چه خدای
خسرو دلشده را بهره ز دانایی داد
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.