به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
آن دل که دایمش سر بستان و باغ بود
گویی همیشه سوخته درد و داغ بود
هر خانه دوش داشت چراغی و جان من
می سوخت و به خانه من این چراغ بود
من بی خبر فتاده در آن کوی مرده وار
نالیدنم صدایی غلیواژ و زاغ بود
روزی نشد که جلوه طاووس بنگرد
این دیده را که روزی زاغ و کلاغ بود
دل در چمن شدی و ز بوی تو شد خراب
بلبل که بویها ز گلشن در دماغ بود
رفتم به سوی باغ و به یادت گریستم
بر هر گلی، وگرنه کرا یاد باغ بود
شب گفت، می رسم، چو بگفتم، به خنده گفت
خسرو برین حدیث منه دل که لاغ بود
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.