امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۸۳۸: آن دل که دایمش سر بستان و باغ بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن دل که دایمش سر بستان و باغ بود گویی همیشه سوخته درد و داغ بود هر خانه دوش داشت چراغی و جان من می سوخت و به خانه من این چراغ بود من بی خبر فتاده در آن کوی مرده وار نالیدنم صدایی غلیواژ و زاغ بود روزی نشد که جلوه طاووس بنگرد این دیده را که روزی زاغ و کلاغ بود دل در چمن شدی و ز بوی تو شد خراب بلبل که بویها ز گلشن در دماغ بود رفتم به سوی باغ و به یادت گریستم بر هر گلی، وگرنه کرا یاد باغ بود شب گفت، می رسم، چو بگفتم، به خنده گفت خسرو برین حدیث منه دل که لاغ بود امیر خسرو دهلوی