کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    جانا، اگرم درد تو دیوانه نسازد

    خلقی همه از حال من افسانه نسازد

    از خون من خسته نشانی تو همی زلف

    کان موی پریشان ترا شانه نسازد

    چیزی ست درین دل که چنین می شوم از نی

    عاقل به ستم خود را دیوانه نسازد

    خون منی، ای دل، ز جگر هم بده آبی

    کاین سوخته را شربت بیگانه نسازد

    باده به سفال آر که ما درد کشانیم

    کس از پی ما ساغر و پیمانه نسازد

    خاک ره عشاق نیر زد سرم، آری

    دولت به سر هیچ کسان خانه نسازد

    چون عاشق صادق شدی، ایمن منشین، زانک

    شمشیر بلا بر سر مردانه نسازد

    آن را که بود سوختگی چشم و چراغش

    چون سرمه ز خاکستر پروانه نسازد؟

    سودای بتان از سر خسرو شدنی نیست

    کاین مرغ وطن جز که به ویرانه نسازد

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha