می نهد بر سینه، داغم، عشق سیم اندامها
یا برای مرغ دل می گسترد گل، دامها
سینه را چندان کند تا از برش دور افکند
می کند دایم نگین پهلو تهی زین نامها
نیست حرف راست بازانت، دورو، کاین قوم را
غنچه آسا لخت دل باشد زبان در کامها
خرم آن بیدل که در شبهای هجران با تو بود
گرم گلبازی ز رفت و آمد پیغامها
مهربانتر شو که در آیین عاشق پروری
ناز چون بسیار شد کم نیست از ابرامها
تلخکام آرزوی او بنقد جان خرد
چون کند شکر فروشی لعلش از دشنامها
شیشه را تنها نشد در محفلت قالب تهی
بازماند از حیرت بزمت دهان جامها
گر چنین از فیض نقش پای او بالد به خویش
بگذرد روی زمین جویا ز پشت بامها