بیدلی را که گلشن داغ و چمن هامون است
غنچهٔ گلبن امید دل پرخون است
بید بی سرو خوش آینده نباشد در باغ
آری آزادگیی لازمهٔ مجنون است
راستان را نبود ف رق زهم در باطن
مصرع قد تو با سرو به یک مضمون است
لخت خون از مژه دیدم که بدامان می ریخت
لیک از دل خبرم نیست که حالش چون ا ست