آیینه با وقار تو سیماب می شود
با شوخی تو برق رگ خواب می شود
جرأت بود مکیدن آن لب که چون نبات
تا در دهن گذاشته ای آب می شود
آن باده ای که حسن بمینای دل کند
در پرده های دیدهٔ ما ناب می شود
سرگشتگیان چاه زنخدان یار را
در گریه عضو عضو چو دولاب می شود
سرگشتگی ز صورت حالم عیان بود
از عکس رویم آینه گرداب می شود
جویا دلت بمهر علی روشن است از آن
شبها ز ود آه تو مهتاب می شود