صورت حالش دگرگون شد ز گل رخسارهای
کار دارد با دل مومینم آتشپارهای
العطش گویان ز هر مژگان زبان بیرون فکند
بسکه گردیده است چشمم تشنهٔ نظارهای
یک نگه کافی است چون شمع از برای شش جهت
چشم مستش را که دارد هر طرف آوارهای
رفتی و از خار خارت در چمن گردیده است
چشم تر هر نرگس و هر گل دل صدپارهای
میبرد از خویشتن ما را حنای پنجهاش
میبرد جویا ز دست امشب، حریفان چارهای!