خیال تندخویی با دلم سر می کند بازی
که از شوخی به جای گل به اخگر می کند بازی
ز غیرت فوج فوج رنگ در پرواز اندازم
اگر دانم که گاهی با کبوتر می کند بازی
ز بیم غیر اشکم در دل صد پاره می غلتد
چو آن طفلی که با اوراق ابتر می کند بازی
چه دلها خون کند چشمش ز هر مژگان بهم سودن
حریفان ترک بدمستی به خنجر می کند بازی