از رعونت تا به کی سرو پا در گل شوی
غنچه شو یک چند تا خلوت نشین دل شوی
با هواها برنمی آیی به نیروی جنون
وای بر روزی که دور از حاضران عاقل شوی
می گشاید شش جهت بر سروت آغوش امید
اینچنین کز جوش مستی هر طرف مایل شوی
اینقدرها هم گرفتار تن خاکی مباش
جان من ترسم خدا ناکرده خر در گل شوی
عین آگاهی است جویا چشم پوشیدن ز خویش
نیستی غافل اگر از خویشتن غافل شوی