اگر از دیدن عیب خلایق چشم می پوشی
همانا در پی کتمان عیب خویش می کوشی
عبادت در حضور خلق ار چشم قبول افتد
تو ظالم فسق را از دیدهٔ مردم نمی پوشی
چو آب جو که گل در خور کشد آهسته آهسته
روانبخش تو گردد می به همواری اگر نوشی
ز می چون اینقدر اظهارت نفرت می کنی زاهد
نظر بر هوشهای ناقص ما باز خاموشی
ببند از خودستایی لب که گردد قیمتت کمتر
در این بازار چندانی که خود را بیش بفروشی
بود ز آیینه جویا روشن این معنی که در عالم
صفای سینه نتوان یافتن غیر از نمدپوشی