جهان را محتسب، چندی به کام می پرستان کن!
ز می خمخانه ها را رشک کهسار بدخشان کن!
ز قید بوریا هم درد اگر داری مجرد شو
سموم آه را آتش فروز این نیستان کن
خرامت را بود کیفیت گردیدن ساغر
زمین و آسمان را از شراب جلوه مستان کن
اگر از بهر ما نبود، برای خود، خودآرا شو!
ز عکست عالم آیینه را رشک گلستان کن
ز خوان نعمت دیدار اگر محروم شد جویا
دلش را از خیال حسن پرشور نمکدان کن