شمعی که مرا روشنی جان تن است آن
زینت ده هر محفل و هر انجمن است آن
دردی که رسد از تو چو جان است عزیزم
داغی که ز دست تو بود چشم من است آن
در موج لطافت شده پنهان تن سیمش
گل پیرهنان! نکهت گل پیرهن است آن
گردد ز نسیم دم سردم متبسم
ای همنفسان غنچهٔ گل یا دهن است آن
امروز درین باغ نباشد به از اویی
چون نرگس و گل چشم و چراغ چمن است آن
خون دل یاقوت چکد از لب لعلش
جویا که گفتار چه رنگین سخن است آن