به خود بست آنکه ز آب و تاب خود چون گوهر غلطان
بود سرگشتهٔ گرداب خود چون گوهر غلطان
زبس از ترک خواهش آبرو گردآوری کردم
رسانده دام ام را آب خود چون گوهر غلطان
مگر مثل تویی باشد که پهلوی تو نشیند
تو خواهی همنشین باب خود چون گوهر غلطان
شکوه آب و تاب حسن با خلوت نمی سازد
ترا برده ز جا سیلاب خود چون گوهر غلطان
به بیداری نشاید چشم تمکین داشت از وضعش
که سازد صرف شوخی خواب خود چون گوهر غلطان
گرفتارم به پیش حسن معنی های خود جویا
بود دایم بیتاب خود چون گوهر غلطان