چو رو از برقع آن رشک قمر می آورد بیرون
به چشم مردمک چون مور پر می آورد بیرون
عجب نبود نگاهم آب و رنگ آه اگر دارد
سرشک آسا سر از چاک جگر می آورد بیرون
به صد رنگینی طاووس جنت یاد رخساری
دل پر داغ را از چشم تر می آورد بیرون
زند دل بر شکاف سینه خود را هر دم از شوقت
چو از چاک قفس مرغی که سر می آورد بیرون
نویسم نکته ای در آرزوی وصل اگر جویا
چو ناوک خامه ام از شوق پرمی آورد بیرون