نیست جز افغان مرا در بزم آن مکار کار
همچو آن بلبل که نالان است در گلزار زار
آه کامشب مانع نظاره شد در بزم وصل
پردهٔ چشم از غبار خاطرم دیواروار
شور دارد شوخی و بیتابی و ناز و نیاز
خاصه عشق ساده لوح ار باشد و عیار یار
بی گل رویی نگه در دیده سنگینی کند
بی می صافست هر دل ابر گوهر بار بار
ساغر صهبا به رنگ گل بخندد قاه قاه
شیشهٔ می هر قدر گرید به محفل زار زار
شرح پیچ و تاب زلفش گر نویسد خامه ام
می نماید دور ازو در دیده ام طومار مار
بی تکلف ته قدم در محفلم جویا که هست
می مهیا و مغنی حاضر و تیار یار