بستهٔ خود بودم از فیض ریاضت وا شدم
برگداز خویش تا بستم کمر، دریا شدم
بستن لب، بال پرواز است مرغ ناله را
تا خموشی پیشه کردم، بیشتر رسوا شدم
گشته ام دیوانه تر تا سوختم داغ جنون
لاله سان گنجینه دار مایهٔ سودا شدم
زان می ام جویا که در کام دل امشب ریختند
فارغ از اندیشهٔ دنیا و مافیها شدم