افروخت تا ز باده عذار سمن برم
حسنش می دو آتشه ریزد به ساغرم
چشمم ز فیض آتش دل گشت گریه خیز
دریا به جوش آمده از تاب گوهرم
از دستبرد جرأت من غافل است خصم
دندان فشرده بر دم خنجر چو جوهرم
بس عقدهٔ محال گشودم ز جستجو
در موج خیز آب گهر تا شناورم
جویا قدم برون ننهم از ره رضا
در موج خیز بحر حوادث چو لنگرم