بی تو بیگانه چو عکس رخت از هوش خودم
با تو چون جوهر آیینه فراموش خودم
مست کیفیت خود گشته ام از دولت عشق
بیخود از نشئهٔ توحید و قدح نوش خودم
حاصل محو خیالی است پریشان مغزی
جام حیرت نگهم بیخود سرجوش خودم
کنج عزلت بودم غنچه صفت سینهٔ تنگ
هست دلبستگیی با لب خاموش خودم
بسکه دارد به تنم رنگ تو هر قطرهٔ خون
غنچه آسا به خیال تو در آغوش خودم
صد زبانست مرا در دل خونین پنهان
غنچهٔ رازم و مهر لب خاموش خودم
عشق قمری صفت افکنده بگردن جویا
حلقهٔ بندگی سرو قباپوش خودم